گوشه هایی از کارکرد طلاب زنجان اواخر دورهٔ قاجار از زبان احمد کسروی»
... زنجان شهر کوچکی است، ولی یک وقت علمای بزرگی داشت. آخوند ملا قربانعلی ، حاجی میرزا ابوالمکارم و امثال آنها. در دستگاه اینها یک حکایتی بود که در هیچ جای ایران نبوده است. یک دسته محکمه شاگردها بودند که شغلشان شهادت دادن بود. شما اگر با کسی دعوا داشتید میرفتید پیش آنها، چهار نفر پنج نفر اجیر میکردید ، به هر کدام مزدی قرار میدادید. آن وقت در محضر هر عالمی که میخواستید حاضر میشدند و بر طبق میل شما شهادت میدادند، این شغل آنها بود. از این راه نان میخوردند.
عجبتر آن است که همهٔ علما آنها را میشناختند، اصلاً آنها اطرافیان خود علما بودند که از شغلشان آگاهی داشتند. با این حال چون ریش و عمامه داشتند، شهادت آنها را میپذیرفتند، ولی اگر کسی ریشش را از ته میزد، یا تمام سرش را نتراشیده، پیچک (زلف) قرار می داد، یا به جای قباهای کمر بوزمهای، سرداری میپوشید، او را فاسق دانسته، شهادتش را رد میکردند. این اتفاق برای خود من افتاد.
یک زارع ابهری با یک حاجی زنجانی مرافعه داشتند، ما چون از قضیهشان اطلاع داشتیم، زارع ابهری مرا برای شهادت به زنجان برد. من آن وقت جوان بودم. چون نوکر دولت بودم، در فوج یاور بودم، ریش خود را از ته زده بودم. رفتیم به محضر یکی از علما، آن طرف چند نفر محکمه شاگرد اجیر ساخته، آورده بود که نشستند و با آن ریش و عمامه شهادت دروغ دادند. چون نوبت به من رسید و شهادت خود را ادا کردم، وکیل طرف که آن هم محکمهٔ شاگرد بود، گفت: «آقا، این متجاهر به فسق است، ریشش را تراشیده». به همین حرف ها شهادت ما را رد کردند و شهادت دروغی آنها را پذیرفتند.
از آن وقت این دردی در دل من بوده، بارها با خود فکر کردهام آخر ریش چه ربطی به شهادت آدم دارد؟!.. مگر آدم وقتی که ریشش را تراشید دروغگو میشود؟!. مگر ریش غیر از دو سه مثقال پشم است. بودن و نبودن این چه تأثیری در امانت و صداقت آدم دارد؟ پس چرا آنها که بیکارند و محتاجند و چشمهاشان در دست این و آن است، به آن ها نگفتند شما چون بیکارید و محتاجید ممکن است فریب پول را بخورید و شهادت دروغ بدهید، ولی به من چون ریشم را از ته زده بودم که هیچ ربط به مطلب نداشت، گفتند: فاسق هستی و شهادتم را رد کردند؟! چطور شده که بیکار بودن فسق نیست، ولی ریش تراشیدن فسق است؟
این ها همه از قلب من میگذشت. چون تصور میکردم حکم خدا همین است، نمیتوانستم ایرادی بگیرم. گاهی با خود میگفتم : «شاید هم سرّی دارد که اگر آدم ریشش را تراشید اخلاقش تغییر پیدا میکند، دروغگو میشود»، ولی از طرف دیگر میدیدم من که ریشم را از ته میزنم اگر تمام دنیا را داشته باشم، شهادت دروغ نخواهم داد.
منبع: کسروی، احمد (۱۳۲۴)، شیخ قربان از نجف می آید، تهران: چاپخانه پیمان، ص ۱۱.
متأسفانه این شیوه آلوده و فاسد دوباره در محاکم احیا شده است.شاهدان دروغین و دروغگو!!!!
نظرات شما عزیزان: